هلیا

هلیا جان تا این لحظه 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن دارد

هلیا دختر خورشید

56روزگی:به پهلو میخوابیدی.

40روزگی:آقوم

3ماهگی:میخواستی سینه خیز بری.

4ماهو چند روزگی:بووووّ

4ماهگی:با صدا میخندی.

4 ماهو 15 روزگی:میگفتی ماما.

5ماهو 5 روزگی:دمر شدی.

5ماهو 28روزگی:ادددددد.

6ماهو 8روزگی:میشستی.

6ماهو 17روزگی:به به به و بابا.

7ماهو 4 روزگی:اولین دندون.

7ماهو 5 روزگی:دومین دندون.

7ماهو 20 روزگی:نانای میکردی.

7ماهو 26روزگی:دایی

8ماهو 14روزگی:دٍ


هلیا

سلام به دختر خوشگلم که هر روزی که بزرگتر میشه شیطونتر میشه این کارهایی که میگم و خیلی وقته انجام میدی ولی چون تو این مدت طولانی وقت نکردم بیام و دو هفته پیشم مادربزرگم فوت کرد که شرایط روحی مناسبی نداشتم

وقتی بهت میگم برام بوس بفرست دستت و می چسبونی به دهنت بوس میکنی بعدم میگیری طرفم بهت میگم مامان و بوس کن میری بابا رو بوس میکنی. هر وقت در خونه باز میشه میدویی طرف در میگی پاپا پاپا بعدشم کفشتو برمیداری میشینی سر پله تا پات کنم. یه وقتایی با ما بای بای میکنی میری طرف در میخوای درو باز کنی بری بیرون. وقتی چیزی رو از دستت قایم میکنم میگی پیشی پیشی یعنی پیشی برد. میخوای چیزی رو ازمون بگیری میگی بده بده. خودت از پله ها یاد گرفتی میری بالا. از روی مبل خودت یاد گرفتی که بیای پایین برای همینم وقتی میری رو مبل دیگه خیالم راحته که نمیفتی. گوشی بابایی رو برمیداری و فقط میخوای که فیلمای خودت و ببینی و به هیچی راضی نمیشی. نپتون برمیداری خونه رو نپتون میکشی دستمال کاغذی برمیداری تیکه تیکه میکنی بعدشم خودت و باهاشون تمیز میکنی عروسکی که مامان جون برای تولدت گرفته رو خیلی دوست داری بغلت میکنی بوسش میکنی ناز میکنی براش لالایی میخونی میگی نانانا یعنی لالالا وقتی بهت میگم هلیا لالا کن سرت و میذاری رو متکا خودت وتکون میدی میگی نانانا.

 


تاریخ : 15 خرداد 1393 - 06:54 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1915 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

هلیا

 


تاریخ : 13 اردیبهشت 1393 - 20:56 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1468 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

هلیا

سلام

روز مادر به همه ی مامانای خوب تبریک میگم و معذرت می خوام که نتونستم زودتر بهتون تبریک بگم و انقدر دیر شد.

بهتر راه میری و بیشتر راه میری تا چهار دست و پا.البته اگر پات اینجوری نمیشد الان میدوییدی چه کنیم که بد شانسی اوردی.دیروز بردیمت دکتر گفت بهتر شدی و استراحت نمیخواد فقط بیشتر توی آفتاب مستقیم ببریمت.قدت 77و وزنت 11کیلو و 300 که مورد تایید دکتر بود.خواستیم گوشتو سوراخ کنیم اما خیلی اذیت کردی و دکترت ترجیح داد این کارو انجام نده.یاد گرفتی میگی آب وقتی کسی چیزی میخوره میگی abae?امروز لیوان و اوردی دادی به من و گفتی آب د بعنی آب بده.خاله هیلا داشت صدام میکرد توام باهاش صدام میکردی و میگفتی ماما؟ماما؟خاله هیلا بهت یاد داده بهش میگی آبجی اونم کلی کیف میکنه و قربون صدقت میره.وقتی خوابی بلند میشی میبینی خاله اومده خوشحال میشی و میگی آبجی کدا بودی؟یعنی کجا بودی.دیشب صدام میکردی ماما؟منم خوشحال میشدم و میومدم قلقلکت میدادم حالا دیگه یاد گرفتی و میگی ماما و منتظر میشینی تا من بیام قلقلکت بدم.وقتی با تلفن صحبت میکنیم از ما میپرسی داییه؟و همش میخوای باهاش صحبت کنی.بچه هارو میبینی خیلی ذوق میکنی ولی همش میزنیشون مخصوصا پسر عمرو دیروز رفته بودیم خونشون تو میزدیش اونم گریه میکرد تو میشستی بهش میخندیدی.وقتی سوار تاب میشی میگی ا با زی.

 


تاریخ : 08 اردیبهشت 1393 - 21:05 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1451 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

سال نو مبارک

اول از همه معذرت میخوام از همه ی مامانای نی نی پیجی که نبودم تا پیامای تبریکتون رو جواب بدم.

دوم سلام میکنم به دختر ناز و کوچولوی خودم

هلیا:نه مامان صب کن من تعریف کنم

مامان هلیا:باشه عزیزم

سلام خاله ها.عیدتون مبارک.خیلی ممنون که تولدم رو تبریک گفتید.من اوف شده بودم.پام درد میکرد نمیتونستم درست راه برم.رفتم دکتر.عمو نیکجو گفت رونم آب اورده.به مامانم گفت که 5 روز استراحت مطلق کنم و راه نرم و دارو بهم داد.ولی من که نمیتونستم آروم بشینم به خاطر همین همرو خسته کردم.بعد از 5 روز پام خوب شد البته خوبه خوب نه.عمو نیکجو گفت که چیزی نیست ولی چون مامان و بابا نگرانم بودن سونوگرافی برام نوشت.منم رفتم سونوگرافی ولی اونجا خیلی گریه کردم آخه میترسیدم.امروزم بابایی جیشمو برد آزمایشگاه.این از پام.روز اول عید رفتیم خونه مادرجون(مادربزرگ مامانم)اونجا خیلی اذیت کردم و مثل همیشه وقتی برگشتم مریض شدم.مامان جون اسفند دود کرد برام با کلی کارای دیگه.چون اونجا کلی آدم اومد همشونم لپ منو میکشیدند از این ور به اونور.آخه من چه گناهی کردم که لپ دارم.بعدشم که دو تا دندون دیگه دراوردم.مامانمم خیلی اذیت کردم آخه تقصیر من نبود که دندونام داشت در میومد برای همینم درد میکرد.الان من در سن 1 سالو 1ماهگی 8تا دندون دارم 4 تا بالا 4تا پایین.ولی باید برم ارتودنسی چون همه ی دندونام از هم فاصله داره.تازه خاله ها من یاد گرفتم خودم وایمیستم راه میرم وقتی راه میرم میتونم دور بزنم ولی نمیتونم درست راه برم همش میوفتم.وقتی که من وایمیستم همه برام دست میزنند.مامان جون و باباجون رفته بودند جنوب برای منم دو تا لباس خیلی خوشگل اوردند بعدا عکساشو میذارم.هر چیزی رو که میبینم میگم ای سیه؟وقتی مامانی میگه لالا کن من سرمو میذارم رو زمینو میخوابم.یه روز مامانی سرش درد میکرد برای همین خوابیده بود بابایم تازه از سر کار اومده بود اونم سرش درد میکرد اونم خوابیده بود منم دیدم مامان و بابام خوابند منم پتومو انداختم روم خوابیدم.رو پتو و شیشه و پستونکم خیلی حساسم و کسی حق نداره دس بزنه بهشون ولی خاله هیلا همش اذیتم میکنه و برشون میداره اه اصن دوسش ندارم هر وقت میاد بغلم کنه از دستش فرار میکنم بغلشم میرم همش موهاشو میکشم اونم منو دعوا میکنه و منم گریه میکنم بعدش میرم منت کشی و اونم بغلم میکنه.خاله هیلا یه دونه عروسک ننه قمر داره من خیلی دوسش دارم ولی خاله نمیذاره برش دارم آخه من عینکشو کندم موهاشم میکشم.


تاریخ : 17 فروردین 1393 - 06:53 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1725 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

تولدت مبارک

 

.نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد.

سلام به دختر نازم

این یک سال چقدر زود گذشت با وجود تو زندگی اونقدر شیرینه که ماه ها به سرعت میگذرند.هر چقدر که تو فرشته ی کوچولو بزرگتر میشی دلم کوچولوییات بیشتر تنگ میشه ولی از یه طرفم خوشحالم که بزرگ میشی و من دیگه میتونم به یه سری از کارای تموم نشدم برسم.از این حرفا گذشته شما با بابایی یه عهدی بسته بودی که اگر سر یک سال راه نیوفتی بابایی از خونه بیرونت کنه و شد تاریخ 14اسفند و یک روز مانده به موعود شما راه افتادی.با سرعت را میری و زمین میخوری.بریم سراغ کارایی که تازگیا یاد گرفتی دایی رضا برای تولدت یه تلفن خریده که خیلی دوسش داری همش باهاش حرف میزنی.بابایی و مامانی یه تاب گرفتند که وقتی سوارش میشی دیگه نمیخوای پیاده بشی وقتیم پیادت میکنم گریه میکنی.بعضی وقتا میری جلوش میشینی میگی ماما یعنی سوارم کن.تازگیا دیگه در کابینت و باز میکنی و هر چی توشه میریزی بیرون وقتی جارو برقی روشن میکنم سوار جارو میشی و هر جا که میرم باهام میای.میری پشت کابینت یا مبل باهامون دالی بازی میکنی میگی د یعنی دالی.انقدر قشنگ میگی د که آدم میخواد خفت کنه.وقتی راجع به تو داریم حرف میزنیم با دقت گوش میکنی بعدشم میخندی.مامان جون برات لی لی حوضک میگه چند روز پیش رفته بودیم بیرون کلاغارو تو آسمون دیدی دستتو نشون می دادی با ذوق هی میگفت جو جو د د(د اینجا به معنای دسته).وقتی کسی زنگ میزنه با ترس و هول و ولا میدویی میری سمت در.یاد گرفتی وقتی میخوای بخوابی پتو رو میکشی رو سرت.وقتی بهت میگیم بابایی رو ناز کن نازش میکنی و میگی نا نا وقتی میگیم بزنش میزنیش.وقتی از چیزی کلافه میشی یا از خواب بیدار میشی لباستو میدی بالا و شکمتو میخوارونی.از مبل میتونی بیای پایین.وقتی لحافارو پهن میکنیم میری روشونو غلت میخوری و از این ور میری اونور و خلاصه کلی حال میکنی و خیلی کارای دیگه که الان یادم نیست.دیگه کم کم بریم سراغ تولد تولد تولدت مبارک از ساعت 2 تا8شب داشتیم خونرو تزیین میکردیم که الحق و والانصاف قشنگ شده بود. تو اون روز خیلی خوشحال بودی .وقتی آهنگ تولد برات گذاشتیم انگار فهمیدی که اینهمه تزیینات و کادوها مال شماست.آروم و قرار نداشتی و یک سره میرقصیدی و بلند بلند حرف میزدی.وقتی کادو ها رو باز میکردیم خیلی ذوق میکردی و جیغ میزدی.خلاصه اون شب به هممون خیلی خوش گذشت و جای همه ی نی نی های نی نی پیجی خالی بود.

 

 

کادوی مامانی و بابایی

کادوی باباجون و مامان جون

کادوی خاله باران

کادوی دایی داوود

کادوی عمه فاطمه

کادوی خاله هیلا

کادوی دایی رضا

کادوی ویژه مامانی

 

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست

با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای

من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم


تاریخ : 21 اسفند 1392 - 02:52 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1842 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

هلیا

سلام به ناز نازی شیطون مامان

همین چند دیقه پیش یه کاری کردی که خیلی ذوق زده شدیم.خاله هیلاام که اینجا فیلمبردار و عکاس ماست سریع دوربین و اوردو ازت فیلم گرفت.حالا اون کار چی بود؟mp3 playerرو برداشته بودی فک کردی موبایله گذاشتی روی گوشت و میگفتی ماما دد با کلی حرفای دیگه.خونه سازیتو از هم جدا میکنی وقتی کسی باهاشون چیزی میسازه با یه لبخند بدجنسانه میای و خرابش میکنی.دو تا مروارید دیگه دراوردی یعنی الان شما 6تا دندون داری و به خاطر همین مامانی رو خیلی اذیت میکنی.این مرواریدا انقدر از هم فاصله دارن که انگار با هم قهرند باید بریم ارتودنسی و آشتیشون بدیم.خیلی تنبلی و اصلا نمیخوای راه بری وقتی میخوایم راه ببریمت خودتو می زنی زمین.دیشب یه بازی با همدیگه میکردیم این که خاله هیلا یا من میرفتیم قایم میشدیمو تو میومدی دنبالمون و خیلی باهوش بودی تو پیدا کردنمون.عاشق آهنگای چرا و چیه ای وقتی برات میذاریم با ریتم آهنگ میرقصی اگر آروم باشه آروم تند باشه تند وقتی که آهنگ تموم میشه میگی دد یعنی دوباره.بابایی برات یه سی دی خریده که پر آهنگای چرا و چیست.کلا هر چی که بهت میگیم با د میگی یعنی خاله باران بهت گفت هلیا وقتی بهت میگیم کاری رو نکن بگو چشم چشم تو گفتی dadیا بهت میگیم بگو به به میگیda da.امروز مامان جون کنترل تلویزیونو برداشته بود که تلویزیونو کم کنه بعدش تو رفتی کنترل برداشتی گرفتی جلوی تلویزیون.هر جا که کلیپس میبینی برمیداری میذاری تو سرت ولی اصلا نمیذاری کلیپس رو سرت بمونه باید با یه چیزی سرگرمت کنیم بعد یواشکی کلیپسو بزنیم به سرت ولی به محض اینکه خودتو تو آینه میبینی کلیپسو از سرت میکنی.

اینجا داشتیم همون بازی که گفتمو میکردیم که من پشت یخچال بودم و تو با تعجب به یخچال نگاه میکردی و میترسیدی بیای جلو.


تاریخ : 20 بهمن 1392 - 02:53 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1496 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

هلیا

سلام ما دوباره اومدیم و از همه معذرت میخوایم.

تو این مدت این کوچولوی ریزه میزه که همیشه زیر میزه میکنه خنده های ریزه هر چی میگیم که جیزه اونم میگه که جیزه که جیزه.

جوجوی خوشگل ما صاحب دو تا مروارید خوشگل مشگل شده.و با اونا حسابی همه رو گاز میگیره و یه یادگاری خوشگل روی انگشت همه از دندوناش میذاره.این روزا حرف های زیادی میزنی ولی ما هیچکدومشو متوجه نمیشیم و الکی سرمونو تکون میدیمو توام با اشتیاق بیشتر شروع میکنی به تعریف کردن الهی قربونت برمممممممممممممممم.هرکسی که میره دستشویی توام میری دنبالش و پشت در میشینی و در میزنی.بوس کردن یاد گرفتی وقتی میگیم هلیا بوس کن یه بوس محکم برامون میفرستی ولی وقتی صورتمونو میاریم جلو گازمون میگیری.باباجون چند وقته پیش رفته بود پیش دایی داوود و برای تو یه الاغ اورده که آواز میخونه و تو خیلی دوسش داری اولین باری بود که از اسباب بازی خوشت میومد آخه تو اصلا از اسباب بازی خوشت نمیاد و باهاشون بازی نمیکنی دایی رضا میگی برای تو باید به جای اسباب بازی وسیله بخریم مثل ماشین حساب شارژر سیم.وقتی خوابی و از خواب بیدار میشی میگردی دنبالمو میگی ماما.چند وقت پیش دختر خاله مامانی اومده بود این جا و دخترش یه بادکنک داشت و تو خیلی خوشت اومده بود و کلی باهاش بازی کردی برای همین برات چند تا توپ بادی خریدم ولی تو یه ذره هم براشون ذوق نکردی.بابایی عکستو انداخته رو صفحه گوشیش تو ورمیداری دکمشو فشار میدی صفحش که روشن میشه خودتو میبینی کلی ذوق میکنی و میخندی.

خدایا شکرت برای این روزی


تاریخ : 10 بهمن 1392 - 07:15 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1550 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

هلیا و شیطونیاش

سلام عزیز دلم.

این روزا خیلی بیشتر شیطون شدی و یه دیقه هم نمیشه تنهات گذاشت.یاد گرفتی میگی م ما یعنی مامان و ب ب یعنی بابا.مامان جون دستتو میگیره و برات لی لی حوضک میخونه توام بغل مامان جون خوابت میبره.این کارو از مامان جون یاد گرفتی امروز دست خاله هیلا رو گرفته بودی اول انگشتتو میزدی به کف دستش بعد همه  انگشتاشو میگرفتیو میگفتی م ما ب ب نی نی.امرزو داشتم ظرف میشستم اومده بودی پایین پای من وایستاده بودی و میگفتی م ما م ما.میتونی چند لحظه وایستی و یاد گرفتی وقتی وایمیستی آروم بشینی.عاشق سیمی و هر جا که سیم میبینی چهار دست و پا تند تند میری و خودتو میروسونی بهش و میذاریش تو دهنت.امروز خاله هیلا داشت چیزی مینوشت بعد تو میرفتی دفترشو برمیداشتی تا آخر اون بهت گفت هلیا اگه یه بار دیگه دفترمو برداری خودکارو می زنم تو چشتا توام نشستی چند لحظه نگاش کردی و بعدش داد زدی م ما قربونت برم مثلا منو صدا میکردی که بیام کمکت.وقتی میریم خونه ی مامان جونینا خیلی خوشحالی و کلا کاری به کسی نداری ولی خونه ی خودمون یه سره داری نق میزنی.امروز سر سری کردن یاد گرفتی.وقتی دستتو میگیریم که راه ببریمت میگیم تا تا توام میگی aaaaaaaaaaaaa ta aaaaaaaaaaaaaa ta

غذای خودتو اصلا دوست نداری و هر وقت میخوایم شام یا نهار بخوریم جوری بهمون نگاه میکنی که دلم نمیاد بهت ندم.امروز از خواب بیدار شدی بعدش اومدی سر لحاف من خوابیدی منم پتو رو انداختم روت پتو رو دستت گرفتی و به سقف نگاه میکردی انقدر نگاه کردی تا خوابت برد.تازگیا عاشق پتوت شدی برمیداریش میندازی رو خودت و منتظر میشی تا کسی بیاد و اونو از روت برداره و بگه دالی و تا میگیم اااااااااا هلیا کجا رفت ساکت میشینی و تکون نمیخوری که کسی نفهمه زیر پتویی.بابایی چند تا آهنگ تولدت مبارک از اینترنت برات دانلود کرده و تو از یکشون خیلی خوشت اومده و وقتی برات میذاریم اول تا آخرش میرقصی.

ساعت چنده؟

حموم بودم

اینم استیکر بیچاره که افتاده دست هلیا خانم هر دفعه میری یه تیکشو میکنی و از اتاقت میای بیرون.

اینم تلفنمون که شما امشب انداختیش زمین و این بلارو سرش اوردی.وقتی یه کاری میکنی دعوات میکنم به جای اینکه من بگم اه تو میگی اه.خیلی پرویی.


تاریخ : 15 دی 1392 - 06:20 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 2846 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

هلیا

سلام عزیز دلم

از روز اربعین یاد گرفتی که سینه میزنی با دو تا دست کوچولوت الهی که من فدات بشم.از توی تلویزیون دیدی.وقتی یه آهنگ برای میذارم یه بار دست میزنی یه بار سینه میزنی.عاشق آهنگای چرا و چیه ای.مخصوصا اون آهنگ چیه که میگه مامانی ناهار چی داریم کمش بادمجون داریم؟وقتی اینو برات میذارم چشم ازش برنمیداری و کلی ذوق میکنی و دست میزنی.فک کنم گزینه خوبی باشه واسه سرگرمیت تا منم یکم به کارام برسم.دیروز داشتی فیتیله میدیدی و اصلا به کارتونایی که نشون میداد توجه نمیکردی ولی وقتی شعر میخوند از جات تکون نمیخوردی.مامان جون بهت یاد داده میگی نی نی.عکس بچه که میبینی میگی نی نی یا هر عکس دیگه ای حتی اگر آدم بزرگ باشه یا وقتی خودتو توی آیینه میبینی. دیشب سنجاقمو از روی سرم برمیداشتی و یکم بهش نگاه میکردی و دوباره میخواستی بذاری روی سرم دستتو میوردی بالای سرمو سنجاقو ول میکردی فک میکردی اینجوری میتونی بزنیش به موهام.واسه این کارت کلی با خاله هیلا قربون صدقت رفتیم.وقتی بهت میگیم چیزیرو بده همینجوری که تو دستته میذاری تو دستمون ولی ولش نمیکنی یا بعضی وقتا نمیدیشو هی میگی ede و وقتی که میخوایم ازت بگیریمش دستتو میبری عقبو پشتت قایم میکنی.هر چیزیرو که بهت میگی دست نزن جیز بهش دست میزنی و میگی زیززززززززززززز.چند روز پیش نشسته بودی پیش بخاری و دستتو میزدی به بخاری وقتی دستت میسوخت دستتو میمالیدی به لباست و دوباره همین کارو تکرار میکردی.و دیگه یادم نمیاد.

اینم عکسایی که بابایی برات درستشون کرده.

 

یکمم بریم تو گذشته ها

بیمارستان

 


تاریخ : 08 دی 1392 - 06:45 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1761 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر