هلیا

هلیا جان تا این لحظه 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن دارد

هلیا و شیطونیاش

سلام عزیز دلم.

این روزا خیلی بیشتر شیطون شدی و یه دیقه هم نمیشه تنهات گذاشت.یاد گرفتی میگی م ما یعنی مامان و ب ب یعنی بابا.مامان جون دستتو میگیره و برات لی لی حوضک میخونه توام بغل مامان جون خوابت میبره.این کارو از مامان جون یاد گرفتی امروز دست خاله هیلا رو گرفته بودی اول انگشتتو میزدی به کف دستش بعد همه  انگشتاشو میگرفتیو میگفتی م ما ب ب نی نی.امرزو داشتم ظرف میشستم اومده بودی پایین پای من وایستاده بودی و میگفتی م ما م ما.میتونی چند لحظه وایستی و یاد گرفتی وقتی وایمیستی آروم بشینی.عاشق سیمی و هر جا که سیم میبینی چهار دست و پا تند تند میری و خودتو میروسونی بهش و میذاریش تو دهنت.امروز خاله هیلا داشت چیزی مینوشت بعد تو میرفتی دفترشو برمیداشتی تا آخر اون بهت گفت هلیا اگه یه بار دیگه دفترمو برداری خودکارو می زنم تو چشتا توام نشستی چند لحظه نگاش کردی و بعدش داد زدی م ما قربونت برم مثلا منو صدا میکردی که بیام کمکت.وقتی میریم خونه ی مامان جونینا خیلی خوشحالی و کلا کاری به کسی نداری ولی خونه ی خودمون یه سره داری نق میزنی.امروز سر سری کردن یاد گرفتی.وقتی دستتو میگیریم که راه ببریمت میگیم تا تا توام میگی aaaaaaaaaaaaa ta aaaaaaaaaaaaaa ta

غذای خودتو اصلا دوست نداری و هر وقت میخوایم شام یا نهار بخوریم جوری بهمون نگاه میکنی که دلم نمیاد بهت ندم.امروز از خواب بیدار شدی بعدش اومدی سر لحاف من خوابیدی منم پتو رو انداختم روت پتو رو دستت گرفتی و به سقف نگاه میکردی انقدر نگاه کردی تا خوابت برد.تازگیا عاشق پتوت شدی برمیداریش میندازی رو خودت و منتظر میشی تا کسی بیاد و اونو از روت برداره و بگه دالی و تا میگیم اااااااااا هلیا کجا رفت ساکت میشینی و تکون نمیخوری که کسی نفهمه زیر پتویی.بابایی چند تا آهنگ تولدت مبارک از اینترنت برات دانلود کرده و تو از یکشون خیلی خوشت اومده و وقتی برات میذاریم اول تا آخرش میرقصی.

ساعت چنده؟

حموم بودم

اینم استیکر بیچاره که افتاده دست هلیا خانم هر دفعه میری یه تیکشو میکنی و از اتاقت میای بیرون.

اینم تلفنمون که شما امشب انداختیش زمین و این بلارو سرش اوردی.وقتی یه کاری میکنی دعوات میکنم به جای اینکه من بگم اه تو میگی اه.خیلی پرویی.


تاریخ : 15 دی 1392 - 06:20 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 2852 | موضوع : وبلاگ | 12 نظر

هلیا

سلام عزیز دلم

از روز اربعین یاد گرفتی که سینه میزنی با دو تا دست کوچولوت الهی که من فدات بشم.از توی تلویزیون دیدی.وقتی یه آهنگ برای میذارم یه بار دست میزنی یه بار سینه میزنی.عاشق آهنگای چرا و چیه ای.مخصوصا اون آهنگ چیه که میگه مامانی ناهار چی داریم کمش بادمجون داریم؟وقتی اینو برات میذارم چشم ازش برنمیداری و کلی ذوق میکنی و دست میزنی.فک کنم گزینه خوبی باشه واسه سرگرمیت تا منم یکم به کارام برسم.دیروز داشتی فیتیله میدیدی و اصلا به کارتونایی که نشون میداد توجه نمیکردی ولی وقتی شعر میخوند از جات تکون نمیخوردی.مامان جون بهت یاد داده میگی نی نی.عکس بچه که میبینی میگی نی نی یا هر عکس دیگه ای حتی اگر آدم بزرگ باشه یا وقتی خودتو توی آیینه میبینی. دیشب سنجاقمو از روی سرم برمیداشتی و یکم بهش نگاه میکردی و دوباره میخواستی بذاری روی سرم دستتو میوردی بالای سرمو سنجاقو ول میکردی فک میکردی اینجوری میتونی بزنیش به موهام.واسه این کارت کلی با خاله هیلا قربون صدقت رفتیم.وقتی بهت میگیم چیزیرو بده همینجوری که تو دستته میذاری تو دستمون ولی ولش نمیکنی یا بعضی وقتا نمیدیشو هی میگی ede و وقتی که میخوایم ازت بگیریمش دستتو میبری عقبو پشتت قایم میکنی.هر چیزیرو که بهت میگی دست نزن جیز بهش دست میزنی و میگی زیززززززززززززز.چند روز پیش نشسته بودی پیش بخاری و دستتو میزدی به بخاری وقتی دستت میسوخت دستتو میمالیدی به لباست و دوباره همین کارو تکرار میکردی.و دیگه یادم نمیاد.

اینم عکسایی که بابایی برات درستشون کرده.

 

یکمم بریم تو گذشته ها

بیمارستان

 


تاریخ : 08 دی 1392 - 06:45 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1772 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

هلیا

 

اول از همه معذرت خواهی میکنم که قول داده بودیم عکس بذاریم ولی نذاشتیم.ما به قولمون وفا کردیم ولی بر اثر یه اتفاق همه ی عکسا و نوشته ها پاک شد بعدشم وقت نمیشد که بذاریم.در هر صورت شرمنده.

تشکر میکنم از همه ی مامانایی که دلشون برای نی نی ما تنگ شده بود.

سلام نفسم.

بالاخره دوباره بعد از چند وقت طولانی برگشتیم پیش نینیا و کلی حرف داریم که باهاشون بزنیم.ولی تو انقدر شیطون شدی و کارای جدید یاد گرفتی که نمیدونم از کجا باید شروع کنم.مثلا تا آهنگ میذاریم دست میزنی و شروع میکنی به دست زدن بعدشم همراه دست زدنت میگی da da.در جا کفشی رو باز میکنی همه ی کفشارو میریزی بیرون همینطور در کشوتو.

یاد گرفتی چهار دست و پا میری.میزو میگیری بلند میشی و راه میری.هر چی پیدا میکنی سریع میذاری تو دهنت وقتیم میخوام از دهنت در بیارم دستمو گاز میگیری یا اصلا دهنتو باز نمیکنی.هر کاری میکنیم ادامونو در میاری وااااااااااااااااااااااااای که چه جیگری میشی.یه صداهای بامزه ای از خودت در میاری که نمیتونم بنویسم.وقتی کسی بغلت میکنه عصبانی میشی و حرص میخوری ولت میکنیم چهار دست و پا میری و سرتو تند تند تکون میدی مستقیم میری تا بخوری به دیوار یا هر چیز که سر راهت باشه بعدش میشینی گریه میکنی اون وقته که ما به دادت برسیم.جیغ وداد زیاد میکنی.خیلی وقته که یاد گرفتی بای بای میکنی.مثلا با هم رفته بودیم برات شیر درست کنیم وقتی اومدیم تو اتاق به مامان جون و خاله هیلا بای بای میکردی.جلوی بوفه میشینی محکم با دستت میکوبی به شیشه ی بوفه و با این کارت کلی ذوق میکنی.تازگیا خیلی شیطون شدی و اصلا نمیشینی که حتی غذا بخوری وقتیم میخوام بهت غذا بدم باید هر جا که میری باهات بیام.یاد گرفتی میگی اخ و جیز.خاله هیلا داشت بهت فرنی میداد که ریخت رو لباست بعد به لباستو خاله هیلا نگاه کردی و گفتی اخ.داشتی میرفتی طرف بخاری که خاله باران بهت گفت نه هلیا جیز توام گفتی جییییزززززززززززز.تو آینه ی جاکفشی خودتو میبینی و کلی خودتو تحویل میگیری.باباجون میذاردت رو دوشش سریع میگی هی هی.یاد گرفتی میگیi siye?zozoe.یا وقتی بهت میگفتیم ای سیه میگفتی زوزو. تو میز تلویزیون میخوابی سیمای تلویزیونو میکشی.باند ضبطمونم پاره کردی.اول که جارو برقی رو روشن میکنم فرار میکنی بعدش سیمشو میگیری و دنبالم میای.امروز باباجون اومد تو اتاق به منو خاله هیلا کاکائو داد چون به تو نداده بود به باباجونو جعبه دستش نگاه میکردی و میگفتی he he یعنی به منم بده.وقتی داریم شام یا ناهار میخوریم میای پایین میز میشینی پایه های صندلی رو میگیری و به من مظلومانه نگاه میکنی که از غذامون به توام بدم.چون اتاقت خیلی سرده درو میبندیم وقتی میخوای بری تو اتاقت درو تا ته باز میکنی جالب اینجاس که در تا ته بازه ولی تو بازم هل میدی که باز بشه.پریروز رفتیم دکتر وزنت ده کیلو و 200فقط 200گرم.قدت 72فقط 2سانت):

وااااااااااای که با این لباس چه جیگری شده بودی ولی حیف که دیر اندازت شد.

قبل از کوتاهی مو

بعد ازکوتاهی مو

یه روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم تو جات نیستی یه دفعه دیدم دم آشپز خونه نشستی و منو نگاه میکنی.

اینم عکس هنری خاله هیلا

دیگه تو تختم نمیتونم بذارمت.

چند روز پیش رفته بودیم خونه مادر جونینا که من رفتم به دوستامم سر بزنم.این خانم کوچولویه خوشگل کیانا خانومه که شما کلی اذیتش کردی و گوششو میکشیدی اونم خیلی آروم بود هیچی نمیگفت فقط از دستت فرارمیکردی.یک سالو 9 ماهشه.

دیروز لباس شویی روشن کرده بودم تا صداشو شنیدی سرتو کردی تو آشپزخونه ببینی صدای چیه

 


تاریخ : 03 دی 1392 - 03:39 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1708 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر