هلیا

هلیا جان تا این لحظه 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن دارد

هلیا دختر خورشید

56روزگی:به پهلو میخوابیدی.

40روزگی:آقوم

3ماهگی:میخواستی سینه خیز بری.

4ماهو چند روزگی:بووووّ

4ماهگی:با صدا میخندی.

4 ماهو 15 روزگی:میگفتی ماما.

5ماهو 5 روزگی:دمر شدی.

5ماهو 28روزگی:ادددددد.

6ماهو 8روزگی:میشستی.

6ماهو 17روزگی:به به به و بابا.

7ماهو 4 روزگی:اولین دندون.

7ماهو 5 روزگی:دومین دندون.

7ماهو 20 روزگی:نانای میکردی.

7ماهو 26روزگی:دایی

8ماهو 14روزگی:دٍ


دایی داوود


تاریخ : 17 شهریور 1392 - 22:24 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1359 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

اینم از واکسن شیش ماهگی

اینم از واکسن شیش ماهگی

امروز واکسن شیش ماهیگتو زدیم و تو دختر خیلی خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی ولی یه خورده خیلی کم تب داشتی.
تاریخ : 17 شهریور 1392 - 02:52 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1588 | موضوع : فتو بلاگ | 5 نظر

شیش ماهگیت مبارک

سلام به همه ی مامانا و نینیای نینی پیجی.ببخشید که چند وقت نبودم.

تو این چند وقت کارایی یاد گرفتی که شیرینیتو بیشتر میکنه.مثلا پاتو میذاری تو دهنت.البته خیلی وقت بود میذاشتی ولی خوب من نتونسته بودم ازت عکس بگیرم.

دو روزه که یاد گرفتی میگی ادددددد یا اگگگگگگ یا ا ی ی ی ی ی یا دد.شبا هم دمر میشی و میخوابی.بعضی وقتاام که دمر میشی دستاتو میذاری زیر سرتو میخوابی.اینجوری

خیلی وقته بهت سوپ میدم ولی تو اصلا خوشت نمیاد سوپ مرغو دوست داری ولی سوپ گوشتو اصلا ولی اگر نمک بزنم میخوری.وقتی بهت سوپ یا حریره بادون میدم وقتی که سیر میشی به من نگاه میکنی و میخندی و اگر دوباره بهت بدم همه رو با یه حالت بامزه ای میدی بیرون.وقتی دمرت میکنم بیشتر میتونی سرتو بالابگیری و تعادلت تو نگه داشتنه سرت بیشتر شده.وقتی میشینیم بهتر میتونی خودتو نگه داری.

اینم میمونی که شده دوست این روزات

امروز شیش ماهت شد ولی واکسنتو فردا میزنیم چون امروز جمعس.

به امید بهترینها برایت.


تاریخ : 16 شهریور 1392 - 05:48 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 856 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

چیه مگه لم دادم دیگه

چیه مگه لم دادم دیگه


تاریخ : 02 شهریور 1392 - 20:08 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1120 | موضوع : فتو بلاگ | 18 نظر

هلیا و دایی داوود

هلیا و دایی داوود

دایی داوود دو هفته بعد میره مالزي تا وقتی تو یک سالت بشه برمیگرده. دو ماه پیشت بود ولی هنوز بهش عادت نکردی این عکسم که با زور ازت گرفتیم.
اینم شعری که دایی داوود برات میخونه.
هلیا زیاد پیدا میشه تو دنیا اما یکیش هلیای من نمیشه.
اینم شعر باباجون
نازه نازه نازه هلیا چه نازه نازه
تاریخ : 30 مرداد 1392 - 23:41 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 885 | موضوع : فتو بلاگ | 5 نظر

عکسای اتاقت

اینم سقف اتاقت

اینم استیکرای اتاقت

اینم عروسک باربیی که دایی داوود برات اورده.

اینم عروسکی که هممون خیلی دوسش داریم توام وقتی میبینیش خیلی ذوق میکنی


تاریخ : 29 مرداد 1392 - 05:35 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1761 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

شیرین کاریات

امروز 5ماه 13 روزت شده و مامانی تصمیم گرفته از شیرین کاریهات تو این 5 ماه بنویسه.

تازیگیا داری گوشه لثت دندون در میاری واسه همینم خیلی اذیت میکنی مرتب جیغ میکشی.و مامانی یه اشتباهی که کرده اینه که دندونیتو خیلی بزرگ گرفته نمیتونی و وقتی نمیتونی این کارو انجام بدی خیلی حرص میخوری و گریه میکنی.از گل خیلی خوشت میاد یکی از لباسای مامان جون گل داره وقتی میبینی جیغ میکشی و دست و پا میزنی و باهاشن حرف میزنی همینطور پولکای لباسای مامانی رو خیلی دوست داری وقتی دستت نمیرسه بهشون که بکشی جیغ میزنی و گریه میکنی.خاله هیلا دستتو میذاره تو دهنش این کارو خیلی دوست داری میخندی و کلی ذوق میکنی هر وقت میری بغل خاله هیلا خودت دستتو میذاری تو دهنش.دیروز یه صدایی از خودت در میاوردی شبیه قرقره کردن خیلی خوشت میاد وقتی هم نمیتونی این صدارو دربیاری اعصابت خورد میشه و حرص میخوری.انقدر که از حرصت پاهاتو به هم مالیدی پاها تزخم شده و تو گرمای تابستون مجبوریم جوراب پات کنیم.دد رفتنو خیلی دوست داری مثلا دیروز که مامان جون میخواست بره بیرون تو رم با خودش میخواست ببره و هرکی بهت میگفت داری میری دد میخندیدیو ذوق میکردی و میچسبیدی به مامان جون که کسی نگیرتت.غلبه ویل گهستیش.وقتی با تلفن صحبت میکنم از اول تا آخرش مثل موش به با تعجب نگاه میکنی یا وقتی کسی از جلوت رد میشه با چشای خوشگلت دنبالش میکنی تا ببینی کجا میره و چیکار میکنه.صبا وقتی از خواب بیدار میشی گشنت میشه میگی بوو بعدشم با دستات که به دهنت زدی و حسابی خیسش کردی میمالی به صورتم تا از خواب بیدار بشم.از اونجایی که خیلی شکمویی وقتی در یخچالو باز میکنم چون میدونی که چیزیه که مربوط به شکم میشه خیلی خوشحال میشی.وقتی میریم بیرون همه عاشق اون چشای گردو لپای آویزنت میشن و لپلتو میکشندو به همدیگه نشونت میدت و قربون صدفت میرن.خاله هیلا خیلی حساسه که روش بالا نیاری برای همینم هر وقت میری بغلش یه عالمه بالا میاری خاله هیلاام جیغ میکشه و داد میزنه واااااااااااااااااااااااااااااااااای اینم که همش سر من بالا میاره یکی بیاد اینو بگیره.میندازتت بغل یکیو فرار میکنه میره لباسشو میشوره ولی همش بو میکنه و میگه اه اه بو میده.خاله بارانو خیلی دوس داری و هر وقت میبینیش بهش میخندی البته اونم خیلی تورو دوست داره هر وقت میاد اینجا دیگه هیچ کس حق ندره تورو بغل کنه.اتاقتو خیلی دوست داری البته قلب خرستو با آویز تختتو بیشتر از بقیه دوست داری.وقتی دست میزنیم حتی اگر فاصله زیادم باشه به ریتم دست هی چشتو باز بسته میکنی.مامانی بابایی برات آرزوی بهترین هارو دارن.


تاریخ : 29 مرداد 1392 - 04:54 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 1303 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

به نظرتون هلیا شبیه خالش نیست؟

خاله هیلا


تاریخ : 25 مرداد 1392 - 06:58 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 825 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

حریره بادوم

حریره بادوم

اینم عکس حریره بادوم خوردنت.امروز برای اولین بار حریره بادوم خوردی و بیشتز از فرنی دوست داشتی.
تاریخ : 24 مرداد 1392 - 06:45 | توسط : مامان هلیا | بازدید : 887 | موضوع : فتو بلاگ | 5 نظر